حالا دیگه همه میدونن!

من خسته

1397/3/5 16:49
نویسنده : تارا
453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اینجا هم شده عین دل من

سوت و کور

خالی

دلم که میگیره میام اینجا

میام یاد گذشته ها کنم

چقدر دور و غریبن گذشته ها

چقدر مه آلود

دخترم الان دو سالشه

حسابی بزرگ شده و ما رو پیر کرده

خسته شدم از دخالت خانواده همسر

خسته خسته خسته

انقدر خسته که فکر رفتن میکنم نه اینکه برگردم خونه پدری نه برم یه جایی که هیچ کس نباشه یه جایی که هیچ کس نتونه پیدام کنه

هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بشه که این فکرا برسه به مغزم

ولی رسیده

کلافم از این همه دخالت از این همه تصمیم گیری از این همه دیکتاتوری

مثل همیشه مثل کل زندگیم هیچ کس رو ندارم حتی حرفام رو بهش بزنم

کل زندگیم در حسرت یه دوست خوب موندم

الانم این منم که زنگ میزنم به همه احوال پرسی میکنم کسی به من زنگ نمیزنه

تو حسرت یه گوش شنوا موندم یه دل برا درد دل یه دوست

ای تف به این زندگی نکبتی

خیلی وقته سر نمازام طلب مرگ میکنم از خدا

برام دعا کنید

برا آرامشم

برا خستگیم

برا بی کسیم

برا تنهاییم

ببخشید انقدر تلخ هستم همیشه

ببخشید...

پسندها (6)

نظرات (0)